به گزارش پایگاه خبری تحلیلی رادار اقتصاد به نقل از ورزش سه، وینستون چرچیل گفته: "موفقیت یعنی رفتن از شکستی به شکست دیگر بدون از دست دادن اشتیاق" و زندگی نخست وزیر معروف انگلیس دقیقاً به همین شکل بود، اما زندگی مورینیو اینگونه نبود. زندگی او کاملا نقطه مقابل این بود؛ او از موفقیتی به موفقیت دیگر رفت، تا جایی که به روزهای کمتر خوشایند رسید، اما هرگز شور و اشتیاقش را از دست نداد." اینها جملاتی است که یکی از فصلهای کتاب "دیوانه و گرسنه بمان" که این هفته به پیشخوان کتاب فروشیهای اسپانیا آمده است، با آن به پایان میرسد.
این یک کتاب فوتبالی نیست، این کتابی است درباره ارتباطات... اما در این کتاب مطالب زیادی مرتبط با فوتبال وجود دارد؛ چیزهایی که ما در زمین بازی نمی بینیم، چرا که مسائلی هستند که در پشت صحنه اتفاق می افتند.
و در واقع اینکه به مورینیو به عنوان یکی از قهرمانان بسیار این کتاب اشاره نکنیم، در مورد او به طرز شگفت انگیزی اجتناب ناپذیر و غیرممکن است. در حقیقت به ندرت دیده ایم که سرمربی سابق رئال مادرید خودش را به روشی که در این اثر ارائه شده، افشا کند.
روابط دوستانه بین نویسنده، ژوائو گابریل و مربی پرتغالی قطعاً باعث شده مورینیو در این کتاب بسیار رو راست و شفاف به نظر برسد و شاید بتوان اضافه کرد بسیار انسانی. مورینیو در بخشی از این کتاب گفته: "من کمی قربانی خودم شده ام؛ اگر می توانستم، این یکی از مواردی بود که دیگر تکرار نمی کردم. چرا که من بردم، بردم، بردم... و وارد سازوکاری شدم که در آن نبردن به منزله پایان دنیا است.
به دلیل شخصیتی که دارم، من خودم این اصل را تشویق کردم که تمرین، بازی و کار برای بردن و بردن و بردن است... و بعد وقتی که در شرایطی قرار گرفتم که بردن بسیار دشوار شد، چیزی که برای دیگر مربیان قابل قبول بود، برای من همیشه ناکافی بود. نبردن عین شکست بود و این درست نیست!"
شاید سال های ابتدای فعالیت او نشان دهد که او چگونه تبدیل به گروگان موفقیت خودش شد. چندین و چند سال پیاپی مورینیو در عرصههای داخلی و اروپایی قهرمان شد. پیروزی و قهرمانی برای او تبدیل به یک عادت و یک روتین شده بود و این روتین تبدیل به وسواس شد. در بیست سالی که مورینیو به حرفه مربیگری اشتغال دارد، او اغلب توانسته به بهشت موعود برسد... اما همچنین بخشهایی از جهنم را هم به چشم دیده است.
در تمام این سالها داستانهای زیادی از درگیری و ناسازگاری او با فوتبالیستهای مختلفی که او مربیشان بوده به گوش رسیده است. فوتبال بستری بسیار تنشزا است و مورینیو نیز از این موضوع فرار نمیکند: "من هیمشه به بازیکنانم گفتهام که میتوانند در من یک آدم صادق پیدا کنند. کسی که حقیقت را به شما میگوید، کسی که به شما چیزهایی را میگوید که ممکن است بخواهید بشنوید و ممکن است نخواهید بشنید. روزی شاید بگویند که من مربی بدی بودهام، که من خیلی عوضی بودهام، اما هیچکس نمیتواند بگوید که من روی حرفم نماندم و آدم صادقی نبودم."
او روی این مسئله بسیار تاکید دارد: "فرقی نمیکند که بازیکن چه عنوان و شرایطی داشته باشد، این موضوع غیرقابل تغییر است."
در این کتاب همچنین نقل قولی از کتاب زندگینامه لوکا مودریچ صورت گرفته که اشاره به درگیری مورینیو و رونالدو در یک بازی جام حذفی برابر والنسیا در سال ۲۰۱۳ دارد: "ما ۲-۰ جلو بودیم و رونالدو دنبال یک توپ نرفت و بازیکن حریف توپ را گرفت و ژوزه از عصبانیت دیوانه شده بود. هر دو مدتی طولانی کنار زمین جر و بحث کردند."
دعوا آنطور که مودریچ نوشته در رختکن هم ادامه مییابد، اما مورینیو که او هم این برخورد را به یاد دارد آن را موضوعی بیاهمیت مینامد و میگوید نقش هر مربی اصلاح بازیکنانش است، چه ستاره باشند و چه ناشناس.
مورینیو: "من از کلمه انتقاد خوشم نمیآید، من از کلمه هدایت خوشم میآید، من تمرین میدهم، اصلاح میکنم، راهنمایی میکنم... اما میدانم که هر فکری هم که من بکنم، برای بازیکنان حرفهای من به منزله انتقاد است. اما اگر از این کار دست برداری، بهتر است که هر چه زودتر چمدانت را ببندی و بروی، چرا که دیگر در آنجا کاری نداری. من همیشه این موضوع را به این شکل دیدهام.
درباره آن ماجرا، ما در آخرین دقیقه یک بازی رفت و برگشتی بودیم. داشتیم ۲-۰ میبردیم و کریستیانو همانطور که در اسپانیا میگویند کمی وا داد . توپ را برابر ژوائو پریرا از دست داد و والنسیا مستقیم تا دروازه ما پیش رفت و نزدیک بود آن حرکت به گل ختم شود. در پایان بازی من به کریستیانو گفتم که در یک بازی مثل این پیروزی ۲-۰ خیلی با پیروزی ۲-۱ فرق میکند. او از حرف من خوشش نیامد... اما اتفاق خاصی نیفتاد."
احتمالا این درگیری، با توجه به آنچه که مودریچ نقل کرده، شدت بیشتری داشته، اما مورینیو ترجیح میدهد بعد از اینهمه سال از این موضوع عبور کند. گذر زمان خلق و خوی ما را سر و شکلی دیگر میدهد و ما با دیدگاه جدید به شرح وقایع گذشته میپردازیم.
مورینیو تاکید میکند: "من با بازیکنان خودمحور و خودخواهی که اهداف شخصی خود را مقدم بر اهداف جمع قرار میدهند، مشکل دارم."
ژوائو گابریل نویسنده کتاب، رونامهنگاری بود که با سیاستمداران، بازرگانان و همچنین با ورزشکاران سر و کار داشت. او سالها بود که مورینیو را میشناخت و تصویری متفاوت از آنچه که ما از این سرمربی پرتغالی سراغ داریم، ترسیم کرد.
گابریل درباره مورینیو میگوید: "بیرون از جهان فوتبال در خارج از فوتبال او مهربان و حساس، آرام و متین، حتی گاهی خجالتی است، اما وقتی او به استادیوم یا اتاق مطبوعات میرسد همه چیز تغییر میکند."
"در آنجا انگار او مسخ میشود و در نتیجه دیگر هیچ نیازی به استتار نیست، بلکه مسئله "فقط استفاده از کلمات است" ، نویسنده اینگونه توضیح میدهد و مورینیو نیز تایید میکند: "برای من کنفرانسهای مطبوعاتی محل کار هستند و من همیشه دو یا سه ایده اصلی که آنها را "خط نجات" مینامم، انتخاب میکنم. دو سه ایده اصلی که شما به آنها میچسبید تا آنچه را که در فکرتان در آن لحظه و برای آن بازی مهم است، منتقل کنید. اما همیشه سوالاتی پرسیده میشود که انتظارش را ندارید، بعضی چیزهای واقعا غافلگیرکننده. هوش اجتماعی شما مجبورتان میکند که بلافاصله پاسخی بیابید. در این شرایط. در بعضی مواقع، حد و مرزها زیر پا گذاشته شدهاند."
همچنین مورینیو اشاره میکند که این روزها دوره و زمانه با سال ۲۰۰۰ که مورینیو تازه پا به این حرفه گذاشته بود، بسیار تفاوت کرده است.
مورینیو: "در گذشته نشستهای مطبوعاتی یک فرصت ارتباطی برای یک سرمربی بودند. تنها واسطه حاضر در آن زمان خبرنگار بود و این مساله به ما این تضمین را میداد که پیام ما بدون کژتابی به مخاطب میرسد.
امروز اما دیگر اوضاع به این شکل نیست. من هنوز در نشست مطبوعاتی هستم و پیام را به مخاطب فرستادهام و حرفی را زدهام و مخاطب نسبت به آنچه که من همین الان گفتهام در شبکههای اجتماعی، رسانهای دیجیتال و دیگر پلتفرمها واکنش نشان میدهد... سوال این است: پیام من چطور به مخاطب منتقل شده؟ آیا این واکنشها به حرفهای من است یا واکنش به نسخه تحریف شده آنچه که من گفتهام؟ و این تفاوت ایجاد میکند."
یکی از ماندگارترین اتفاقات حاشیه زندگی ژوزه مورینیو در بازی برگشت سوپرکاپ اسپانیا روز ۱۷ آگوست سال ۲۰۱۱ و در نیوکمپ رخ داد. وقتی مورینیو هنوز سرمربی رئال بود.
در بازی برگشت سوپرکاپ اسپانیا بین بارسا و رئال و در جریان درگیریای که پس از خطای مسلم مارسلو روی سسک فابرگاس در زمین ایجاد شد، مورینیو خیلی خونسرد به طرف تیتو ویلانوا که آن زمان دستیار گواردیولا بود رفت و از پشت سر انگشتش را در چشم او فرو کرد!
مورینیو پس از بازی در کنفرانس خبری زمانی که خبرنگاران درباره این حادثه و دلیل حمله او به این شخص خاص پرسیدند، با خونسردی گفت که این حرکت را انجام نداده و اصلاً نمیداند تیتو ویلانوا کیست!
ماجرایی که باعث شد گروهی از وکلای بارسلونا شکایتی علیه مورینیو و باشگاه رئال مادرید را به دادگاه شماره هفت بارسلونا ارائه کردند.
۱۰ سال بعد مورینیو در مورد آن اتفاق توضیح داد و بار دیگر ابراز ندامت کرد: "اشتباه از من بود و هرگز نباید آن کار را انجام میدادم. واضح است که حرکت زشتی بود و برای همیشه آن اتفاق منفی، ماندگار شد. تیتو مقصر چیزی نبود و واقعا متاسفم. اگر به گذشته برگردم، هرگز آن کار را انجام نمیدهم و دوست دارم هر کاری انجام دهم تا آن صحنه از تاریخ محو شود."
"دیوانه و گرسنه بمان" عنوان این کتاب از درخواست استیو جابز از جوانان در سخنرانیاش در دانشگاه استنفورد وام گرفته شده است. این کتاب تنها یک داستان را بیان نمیکند بلکه راوی داستانهای بسیاری است؛ از فوتبال تا سیاست، از واتیکان تا کاخ سفید، از مبارزان مسلح فارک در کلمبیا تا گوگنهایم در بیلبائو، از فیفا تا اپل... این کتابی است که خواندنش به همه توصیه میشود.
نظر شما