داور دقت کن! /درباره حق اعتراض، فوتبال، هنر و سیاست

کسی نمی‌گوید با آتش‌بیاران معرکه برخورد نشود، ولی هر پدیده‌ای لوازم خاص خودش را دارد، نمی‌توان با چاقوی قصاب از میهمان پذیرایی کرد. اگر کسی در سال‌های اخیر در ایران زندگی کرده باشد خط تغییرات اجتماعی و نحوه عملیات روانی روی چهره‌های ورزشی و هنری را دیده است. این افراد با هر گرایش درونی که لازم نیست با دستگاه نیت‌خوانی آن را کشف کنیم، در همین کشور و فرآیندهای قانونی آن فعالیت می‌کنند، عقل سلیم می‌گوید ایجاد خط گفت‌وگو و پیدا کردن نقاط اشتراک مسیر اکثریت آنها را از رادیکالیسم جدا می‌کند.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی رادار اقتصاد مسعود فروغی، سردبیر در روزنامه فرهیختگان نوشت:«ناپل شاید شهر خیلی قشنگی باشد، ولی ایرادهای زیادی دارد. اصلا نمی‌فهمم چرا بعضی‌ها می‌گویند «مارادونا از مادرم مهم‌تره» یا «از خدا هم مهم‌تره» اگر اهالی ناپل به شهرشان بیشتر رسیدگی می‌کردند شهرشان به مراتب قشنگ‌تر می‌شد. ولی مردم ناپل این‌گونه‌اند. قرار نیست مارادونا از بیست هزار کیلومتر آن طرف‌تر بیاید و این مشکل‌ها را برطرف کند. همه کاری که می‌توانم انجام دهم این است که خودم را با شرایط وفق بدهم و یکشنبه تا یکشنبه تا جایی که می‌توانم خوشحال‌شان کنم.» دیگو آرماندو مارادونا

نوشتن در روزگار ترجیح صداهای بلند، تمرین راه رفتن روی طناب میان دو قله بلند با دره‌ای ترسناک است. در همهمه‌ موجود انگار یا عکس‌هایی با نقشه تاریک و سیاه ایران به رسمیت شناخته می‌شوند یا کافر کردن همه کسانی که ابراز ناراحتی می‌کنند. فضای ترسناکی است برای کسانی که دوست ندارند رنگ ناامیدی و نفرت را درون مرزهای وطن ببینند. برای کسانی که مشکل را قبول دارند ولی فریاد نمی‌زنند روزهای تاریکی است چون درد را حس می‌کنند ولی درمان را در این صداهای بلند نمی‌بینند. درد این روزها همین گم شدن حرف‌هایی است که آینده ایران را در این نسخه‌های سیاه و سفید موجود پیدا نمی‌کنند. درگذشت غم‌انگیز خانم مهسا امینی از این زاویه فقط از دست دادن دختری ایرانی در قلب تهران نبود، چه آنکه همه شکاف‌های اجتماعی را با قدرتی کم‌نظیر فعال کرد و حالا نزاع شکل‌گرفته میان دو سر رادیکال این شکاف‌ها فضایی غیرقابل تحمل ایجاد کرده. موضوع مهم‌تر برای من در این یادداشت تشدید نابخردانه شکاف‌های فرهنگی با تمرکز دو گروه روی موضع چهره‌های هنری و ورزشی است. دو ویژگی خاص چالش امسال نسبت به وقایع سال‌های قبل بدنه فعالان خیابانی و به میدان آوردن چهره‌ها در شبکه‌های اجتماعی است. درباره اولی قبلا کمی صحبت کرده‌ایم و در آینده باز خواهیم گفت؛ واقعیتی که سال‌هاست در زیر پوست جامعه ایران در حال تغییر است، ولی درباره ویژگی دوم باید فوری‌تر فکری کرد و مقابل تشدید شکاف‌ها ایستاد. اولین قدم توصیف وضعیت موجود است: اتفاقی تلخ در صحنه اجتماعی رخ داد که چند خصوصیت لازم برای ظهور و بروز عواطف انسانی را داشت. در عصر حاکمیت شبکه‌های اجتماعی در چند سال اخیر پدیده‌ همدردی یا همراهی با ماجرا در موارد مثبت تبدیل به نرمی اجتماعی شده، این‌گونه که افراد در صفحات شخصی خودشان در سریع‌ترین زمان ممکن نسبت به داستان پیش‌آمده واکنش نشان می‌دهند. ادامه داستان روشن است، فضایی درست شد که محتوا، فرم و سرعت انتشار موضع سلبریتی‌ها در دالانی رسانه‌ای به ترازویی گذاشته می‌شد. هرکسی موضع نمی‌گرفت زیر تیغ بود، اگر موضع می‌گرفت و محتوایش به مقدار کافی سیاسی نبود نیز. به قدری این ایده پیگیری شد که در موضوع اخیر مواضع چهره‌های سیاسی در حاشیه موضعگیری غیرسیاسی‌ها قرار گرفت. محور داستان چه بود؟ واکنش به درگذشت دردناک یک دختر جوان. همزمان حضور رادیکال خیابانی که نمی‌تواند پشت‌صحنه امنیتی نداشته باشد، مسیر اعتراض‌ها را تغییر داد، یعنی تندتر کرد.

حتما یا از نزدیک دیده‌اید و یا فیلم‌هایش را. جریان رادیکال اعتراض‌ها را لحظه به لحظه تندتر می‌کرد و البته محتوای تامین‌شده این بار از درون خیابان می‌آمد. ابعاد ماجرا خیلی سریع گسترش پیدا کرد، از اعتراض به سازوکاری که در آن واقعه رخ داد، شروع شده بود و هنوز آن فضا در جامعه است، شاید مهم‌ترین نشانه ماندن این فضای اعتراضی موضع چهارشنبه‌شب جناب رئیس‌جمهور در گفت‌وگوی تلویزیونی با مردم بود. رئیسی تاکید کرد انتقاد و اعتراض به سیاست‌های مختلف حق مردم است و راه این گونه اعتراض‌ها را باز گذاشت. می‌دانیم به طور واضحی عمل کردن به این حق اعتراض روشن نیست ولی این موضع در فضایی که خیابان رادیکال شده بود، باب گفت‌وگو برای تغییر در آینده را باز می‌کند. چه چیزی اما با گذشته فرق نکرد، بلکه بدتر شد؟ چهره‌ها زیر فشار رسانه‌ای در رقابت موضع‌گیری افتادند و معلوم شد هیچ گوش شنوایی حرف‌های آنها را از نزدیک نشنیده. وزارت ارشاد که نزدیک‌ترین نهاد حکومتی به فضای هنرمندان است به‌صورت واضحی هیچ‌گونه ارتباط موثری با آنها ندارد و تازه بدتر، شبیه تریبون‌دارهایی با فضای هنری صحبت شد که بنزین روی آتش بود. شبیه آنهایی که کل فضای هنر و ورزش را کفرستان معرفی می‌کنند و برای مخاطب حزب‌اللهی از فسادهای پشت‌صحنه آنها می‌گویند. بفرمایید یک شکاف اجتماعی عمیق و تمیز! آنقدر فضا رادیکال است و چشم‌ها به مواضع تند به نام دفاع از مردم یا انقلاب عادت کرده‌اند که باید به‌صورت شفاف موضع بگیرم: مطالبه و اعتراض درباره حادثه مرگ خانم امینی از سوی هر فردی بی‌اشکال است ولی دمیدن در فضایی که در آن پلیس را کتک زدند و آن فیلم‌ها از پلیس بیرون آمد خطاست. حال با این خطا چه کنیم؟ دو کار؛ یکی اینکه میکروفن کسانی که اهالی یک صنف مثل سینماگر و فوتبالیست را کافر می‌کنند را خاموش کنید، دو اینکه با آنها صحبت کنید. بعید می‌دانم کاری غیر از این دو اقدام اثری مثبت در کوتاه‌مدت و بلندمدت داشته باشد. موضوع روشن است؛ کسی نمی‌گوید با آتش‌بیاران معرکه برخورد نشود، ولی هر پدیده‌ای لوازم خاص خودش را دارد، نمی‌توان با چاقوی قصاب از میهمان پذیرایی کرد. اگر کسی در سال‌های اخیر در ایران زندگی کرده باشد خط تغییرات اجتماعی و نحوه عملیات روانی روی چهره‌های ورزشی و هنری را دیده است. این افراد با هر گرایش درونی که لازم نیست با دستگاه نیت‌خوانی آن را کشف کنیم، در همین کشور و فرآیندهای قانونی آن فعالیت می‌کنند، عقل سلیم می‌گوید ایجاد خط گفت‌وگو و پیدا کردن نقاط اشتراک مسیر اکثریت آنها را از رادیکالیسم جدا می‌کند. متاسفانه نسخه همیشگی این نبوده. شاید بین جماعت سلبریتی از هنر تا ورزش کسانی باشند که در پشت‌صحنه به جایی یا کسی از اهالی سیاست در داخل و خارج مرتبط شده باشند. خبری ندارم، ولی حتی نحوه تعامل با آنها برای توجیه هرگونه برخورد در محیط اجتماعی لوازمی دارد. واقعه اخیر یعنی درگذشت خانم امینی موضوعی پیچیده و چندبعدی است. نمی‌شود صفر تا صد داستان را با یک عینک دید، ولی مهم پذیرش این نکته است که ایران در ابتدای قرن جدید نیاز فوری به سرمایه اجتماعی بزرگی دارد. تجربه تاریخی می‌گوید عبور از چالش‌های مختلف با تمرکز بر مساله اقتصاد در سال‌های اخیر بدون توجه به این مفهوم امکان‌پذیر نبوده است. سرمایه اجتماعی هم فقط شامل کسانی که شبیه ما هستند نمی‌شود. وقتی تریبون‌دارهایی به نام دفاع از انقلاب با ادبیاتی سخیف گروهی اجتماعی را خطاب قرار می‌دهند یعنی با «اره برقی» به جان سرمایه اجتماعی ایران افتادیم. چه آنکه طیف بزرگی از جامعه ایران خودش را مخاطب آن توصیف‌ها می‌داند. اینکه بگوییم فلان هنرمند چون پول گرفته یا فلان فوتبالیست چون خانه آنچنانی دارد در فضای اجتماعی در موضع ضعف قرار دارد، نشان‌دهنده نشناختن موقعیت کنونی است. یک عمر شعار جدایی هنر و ورزش از سیاست به چشم‌زدنی فراموش شد چون دوقطبی خطرناکی ساخته شده است. درمان، تشدید این دوقطبی نیست. آیا فشار وحشتناک رسانه‌ای به بازیکنان تیم ملی را ندیدید؟

۹ مهر ۱۴۰۱ - ۱۵:۰۸
کد خبر: 33588

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha