به گزارش پایگاه خبری تحلیلی رادار اقتصاد به نقل از فارس ؛انتخاب رشته یعنی قرار است برای سالهای آینده زندگیمان یک تصمیم خیلی مهم بگیریم. انتخاب کردن در زندگی مهمترین شاخصه انسان است و انتخاب رشته یک بهانه خوب است که ما یک نکته خیلی مهم را در نظر بگیریم که در یک مقطع زندگیمان بعد از تحصیلاتی که در دبیرستان داریم، با یکی از انتخابهای بزرگمان مواجه میشویم. ولی واقعیت این است که در واقع انتخاب کار هر روز ما است و دقیقاً حد فاصل انسان با تمام موجوداتی که بر کره زمین دارند زندگی میکنند و آن چیزی که ماها را هم حتی از هم متفاوت میکند، بعضیهایمان را موفقتر و بعضیهایمان را متأسفانه با شکست روبرو میکند، مسئله نوع انتخابهایمان هست. از انتخابهای خرد گرفته تا انتخابهای کلان، همه انتخابهای ما معمولاً مبتنی بر یکسری سلسله افکار و مدلهای ذهنی هستند. بنابراین شما نباید تصور کنید که نوع انتخابهای کوچکتان با نوع انتخابهای بزرگتان متفاوت است. زیرا مکانیسم انتخابها در هر صورت یکی است و اگر این روش، روش غلطی باشد، در انتخابهای کلانمان هم مسلماً با مشکل مواجه میشویم.
در گزارش پیش رو با «طاهر عطاران» روانشناس شناختی درباره بایدها و نبایدهای انتخاب رشته صحبت کردیم. متن پیش رو میتواند کمک بزرگی به کسانی باشد که این روزها همه هم و غمشان تصمیم برای انتخاب رشته تحصیلی در دانشگاه است.
خودتان را خوب بشناسید
اولین موضوع برای انتخاب رشته، خودشناسی است. اول خودتان را بشناسید، بعد اهدافتان را مشخص کنید.
متأسفانه وقتی ما بدنیا میآییم، برعکس تمام سیستمها در طبیعت که اول موجود ماهیتش مشخص میشود، بعد اهدافش تعیین میشود، ما در مرحله اول به فرزندمان که از نوزادی تا بزرگسالی کنار او هستیم اهداف خودمان و جامعه را براساس مدلهای ذهنی که در خانواده یا مدرسه و حتی جاهای دیگر شکل گرفتهاست تحمل میکنیم. مثلاً همین گرایشی که همه بدنبال این هستند که دکتر شوند، همه دنبال این هستند که پزشک شوند، همه دنبال این هستند که بروند دنبال رشتههای پزشکی و پیراپزشکی، خودش یکی از همین مدلهای ذهنی است. واقعاً همه ما برای این رشته آماده هستیم؟ یا صرفاً مدلهای ذهنی است که از سمت خانواده، جامعه به ما تحمیل شده است.
بنابراین معمولاً چهار عنصر به ما از محیط تحمیل میشود. بدون اینکه از ما بپرسند که ما چه هستیم، اهدافمان را تعیین میکنند، اهداف توسط خودمان، خانوادهمان، جامعه و یا مدلهای ذهنی که در فرهنگمان رایج است.
در خودشناسی متوجه میشویم که گاهی 4 عنصر اهداف، ارتباطات، مهارت و دانشی که بدست میآوریم خیلی اوقات با ماهیت خودمان تناسبی ندارد. برای همین ما اول باید ماهیت خودمان را بشناسیم و بعد اهداف خودمان را تعیین کنیم و بعد ارتباط متناسب در راستای آنها را به وجود بیاوریم و در نهایت دانش و مهارت لازم این مسیر را کسب کند.
به عنوان مثال من میخواهم فوتبالیست شوم، طبیعتاً هدفم وقتی فوتبالیست شدن شود، حالا آن وقت روابطی که باید داشته باشم، با روابط کسی که میخواهد مکانیک یا آشپز شود خیلی فرق میکند. طبیعتا آشپز اساتیدی که باید دنبال کند، دوستانی که باید دنبال کند، جمعهایی که باید دنبال کند، تحقیقاتی که باید بکند، محیطهای آموزشی که باید بگذراند، با یک فوتبالیست کاملاً متفاوت است. بنابراین وقتی من هدفم را تعریف میکنم، آن وقت روابطم تعریف میشود، دانش و مهارت لازمی که باید داشته باشم هم متفاوت میشود.
این سه مولفه را در خودشناسی دریابید
برای خودشناسی سه مولفه استعداد، علاقه و ارزشهای کاری بسیار مهم است.
استعداد
استعداد در واقع توانایی ذاتی است که در ما برای انجام مأموریت اختصاصیمان در زندگی به ما داده شده است.
تمام زندگی ما را انتخابهای ما تشکیل میدهد. ما در یک نقطهای ورود میکنیم به زندگی که به آن میگویند نقطه (bearth) یا تولد و از یک نقطهای از زندگی خارج میشویم که به آن نقطه (death) یا مرگ میگویند که حد فاصل زندگی ما بین این Bو D تعریف میشود. تمام زندگی ما بین Bو D با یک C تغییر میکند و آن Choice یا انتخاب ما است. یعنی اینگونه B، C، D شکل درست پیدا میکند.
انتخابهای ما است که باعث میشود بصورت خاص زندگی ما تعریف شود و وقتی که داریم دنیا را ترک میکنیم، دنیایی که تحویل میدهیم، از دنیایی که تحویل گرفتهایم، بهتر خواهد بود؛ اگر ما بفهمیم که هدفی که بصورت اختصاصی هرکدام از ما با توجه به اینکه با هم تفاوت داریم باید دنبال کنیم چه است.
پس بر این مبنا خودشناسی، با سه مؤلفه استعداد، علاقه و ارزشهای کاری میتواند محقق شود. استعداد را تعریف کردم و متأسفانه مشکل ما این است که بیشتر متمرکز بر استعدادیم. ولی به موارد دیگر توجه نمیکنیم.
در صورتی که ما میتوانیم استعداد کاری را داشته باشیم که علاقه به آن نداریم.
علاقه
علاقه انرژی درونی ما است که ما را حرکت میدهد به سمت آن مطلب یا هدفی که برایش به صورت اختصاصی آفریده شدهایم. برای همین است گاهی ممکن است ما استعداد کاری را داشته باشیم که به آن علاقه نداریم و اینجا کار کمی سخت میشود و بحث دیگری هم به وجود میآید.
ارزشها
ارزشهای کاری بایدها و نبایدهایی است که برای هر فردی متفاوت است. این باید و نبایدها ممکن است برگرفته از اعتقادات اخلاقی و یا مذهبی ما باشد. ارزشها به ما کمک میکند که میان انتخابهایمان آن چیزی را که ارزش بیشتری برایمان دارد در نهایت برداریم و آن مسیر را ادامه دهیم. مانند کسی که به پزشکی و تجارت علاقمند است و استعداد خوبی هم در این دو زمینه دارد اما کمک به دیگران برایش ارزش بسیار بالایی دارد و از همین رو پزشکی را انتخاب میکند.
روی هدف خودتان تمرکز کنید نه دیگران!
در بحثهای تخصصی خودشناسی به این سه مؤلفه معمولاً ارجاع میشود. بعد از شناسایی این سه مؤلفه یک الگوی خودشناسی در ما شکل میگیرد و ما میدانیم که باید به کدام سمت برویم. این را باید بدانیم که هدفهای هرکدام از ما به همان اندازه که اثر انگشتمان متفاوت است، با هم فرق میکند.ما مثل اجزای یک جعبه ابزار هستیم که هرکداممان باید سر جای خودمان قرار بگیریم.
یک نکته بسیار مهم این است که ما این تفاوتهای فردی را بفهمیم که نشاندهنده تفاوتهای اهدافمان هم هست. پس دنبال هدف دیگران نباشیم.
شیوه انتخاب درست را یاد بگیریم
فهمیدیم از خودشناسی باید شروع کنیم که هدفهایمان را بشناسیم و بعد بر مبنای آن میتوانیم انتخابهای درستی داشته باشیم؛ چه در انتخاب رشته و چه در انتخابهای بعدیمان مثل شریک کاری، شریک زندگی، محیطهای کاری، مشاغلی که دنبال میکنیم.
حذف عقلی
در قدم اول باید به حذف عقلی یا حذف گزینههای نامطلوب را انجام دهیم. یعنی اینکه وقتی شما یکسری گزینه جلویتان است و تشخیص گزینه بایدتان یا گزینه مطلوبتان بین این گزینهها سخت است. برای اینکه خودتان را از گیجی نجات دهید ابتدا گزینههایی که اصلا نمیخواهید را جدا کنید تا بقیه فضای بیشتری برای اینکه خودشان را به شما نشان دهند داشته باشند. ما به این کار حذف عقلی میگوییم به این معنا که اگر شما یک تست چهارجوابی داشته باشید و جواب درست را ندانید، کافیست ببینید کدام جوابها قطعاً غلط است و با حذف آن گزینههای نامطلوب، انتخابتان محدودتر میشود. بنابراین انتخاب من حالا به جای یک چهارم یا ۲۵ درصد، ۵۰ درصد احتمال درست بودن دارد و بین دو گزینه حالا من باید انتخاب کنم که انتخاب درست را انشاءالله شامل شود.
پس حذف عقلی یا حذف گزینههای نامطلوب اولین قدم انتخاب درست است.
روش آبراهام لینکن
روش آبراهام لینکلن یک روش معروف است که البته به اسم خودش هم معروف شده است و حالا یک روش عمومی است و هرکسی میتواند از این روش استفاده کند. شما اگر به سه تا گزینه رسیدید، بیایید و بین این سه گزینه برای هر کدام یک برگه A4 تهیه کنید و مزایا و معایب آن انتخاب را تعریف کنید.
به این ترتیب مثلاً فرض کنید که من مزایای انتخاب مثلاً پزشکی را با معایبش نسبت به مسئله شخصی خودم مقایسه میکنم. مزایا و معایب را در دو ستون کنار هم بنویسید. مثلا یک رشته 10 مورد مثبت دارد و 11 مورد منفی. فقط باید حواسمان باشد
که لزوماً جمع جبری انتهای هر ستون نمیگوید که کدام انتخاب، انتخاب درست است. ممکن است منفی بودن یک مورد با چند نکته مثبت برابری کند و یا برعکس. مثلا شما رشته پزشکی را دوست دارید اما رشته پزشکی یک دانشگاه خارج از شهر محل زندگیتان با همه علاقهای که به این رشته دارید برای شما بار منفی زیادی دارد. چون توانایی دوری از خانواده و یا رفت و آمد زیاد به خارج از شهر را به دلایل مختلف ندارید. پس برای اینکه این اتفاق نیفتد ما باید برای هرکدام از آیتمهای مثبت و منفی یا منافع و مزایا در انتخابمان، از 10بارم قرار بدهیم. در نهایت با جمع بارمی که در هر ستون به دست میآورید میتوانید حساب و کتاب کنید که بهترین انتخاب کدام گزینه است.
روش دلفی
تصور کنید با روش آبراهام لینکن جلو رفتید و به دو رشته رسیدید که نمره مشابهی باهم دارند. میشود این دو راهی را با یک مثال تعریف کرد. فرض کنید به من گفتهاند که باید عمل جراحی کنم. من میآیم منافع و مضرات این را در نظر میگیرم، به یک جمعبندی میرسم اما باید حتماً این نظر نهایی را بروم به سه دکتر، پنج دکتر و در مواردی که انتخابهای خیلی خاص و شدیدی داریم، حتی هفت دکتر ارجاع بدهم. چرا عدد فرد؟ تا نظر این خبرهها با هم برابر نشود. یعنی اگر به چهار نفر گفتم، نظراتشان دو به دو نشود و تصمیمگیری سخت نشود. عدد فرد انتخاب میکنیم که به یک نتیجه نهایی برسیم.
در اینجا علاوه بر نظر متخصصین میتوانید به نظر کسانی که تجربه رشته یا همان مثال جراحی را داشتهاند هم مراجعه کرد. یعنی بروم پیش آن کسی که آن جراحی را انجام داده و یا آن رشته را خوانده و بپرسم از مسیری که آمده رضایت دارد یا نه. اینجا هم بهتر است تعداد فرد باشد.
رشتهای که میخواهید انتخاب کنید را خوب بشناسید
خیلی وقتها یک اشکال بسیار بزرگ ما این است که ما رشتهای که میخواهیم انتخاب کنیم را واقعاً نمیشناسیم. یک چیزی در ذهنمان است ولی وقتی دانشگاه میرویم میبینیم اصلاً یک رشته دیگر است، یک محتوای دیگر است، اصلاً با آن چیزی که ما فکر میکردیم تطبیق نمیکند. پس حتما درباره رشتههایی که انتخاب خواهید کرد از قبل اطلاعات کسب کنید تا جا نخورید.
انتخابتان را آزمون کنید
حواسمان باشد، خیلی وقتها با همه این کارها و وسواسها، ممکن است انتخابمان، انتخاب قطعی و درستی نباشد. اگر در دوره کارشناسی به هر دلیلی ما احساس کردیم روشمان یا انتخابمان درست نبوده، لزومی ندارد که تا آخر عمر خودمان را شکست خورده بدانیم. این یک مقطع تحصیلی است. شما میتوانید در ارشد حتی انتخابهایتان را تغییر دهید.
بنابراین حواسمان باشد که لزوماً هر انتخاب غلط را نباید پایان خودمان یا مایه شکست خودمان بدانیم؛ بلکه باید از آن به عنوان پلهای استفاده کنیم که به انتخابهای درست دیگر برسد.
حواستان به این نبایدها باشد:
نباید به میل دیگران انتخاب رشته کنید
بدترین چیز از نبایدها گوش دادن به حرف دیگران یا به قولی غذا را به میل دیگران خوردن است! ما خیلی وقتها نگاه میکنیم ببینیم فلانی چه انتخابی کرده، میخواهیم همان انتخاب را داشته باشیم. مثل این میماند که ما قاشقیم و میخواهیم چنگال باشیم. هرکسی تفاوت فردی خاص خودش را دارد. چیزی که برای یکی خوب است ممکن است برای یکی دیگر سم باشد. پس همانطور که دارو اختصاصی برای هرکس است، اهداف هم بصورت فردی متفاوتاند. به همان اندازه که ما بصورت فردی با هم متفاوتیم، اهدافمان هم با هم فرق میکند. پس مطلقاً بزرگترین اشتباه این است که من به دیگران نگاه کنم و ببینم دیگران چه انتخابی کردهاند، بخواهم از آنها پیروی کنم.
نباید فرد متوسط رشته انتخابیتان باشید
سوم متوسط بودن است. باید بدانیم که هر رشتهای را انتخاب کنیم، اگر در آن رشته درست تحقیق نکنیم، درست کار نکنیم، به جمع بیکاران آن رشته پیشاپیش اضافه شدهایم.
متوسط بودن همیشه آدم را در هر رشتهای زمین میزند. زیرا همه آدمها بطور کم و بیش دارند یک فعالیت یکسان را انجام میدهند. پس ما اگر بخواهیم از بقیه جلوتر باشیم و موفقتر باشیم، طبیعتاً متوسط بودن در هر رشتهای ما را زمین میزند.
نباید رشته را از روی نمرات دبیرستان انتخاب کرد
یکی از موارد اشتباه بزرگی که خیلی از بچهها میکنند این است که وقتی یک رشته را انتخاب میکنند، صرفاً همان ملاک نمرات دبیرستان را دنبال میکنند و علاقههای واقعی خودشان را در نظر نمیگیرند و در نهایت آن رشته را با این هدف دنبال میکنند که حالا نمرات هر درس را بیاورند و آن را پاس کنند. خب شما مجموعه نمراتی را بصورت دانشگاهی پاس میکنید اما در نهایت هیچ تجربه عملی ندارید. توصیه اکید این است که با ورود به هر رشته دانشگاهی حتماً همزمان فعالیتهای عملی آن رشته را دنبال کنید. دانشگاه به تنهایی چیزی به شما یاد نمیدهد. در هر رشته این تجربه عملی شماست که میتواند شما را برای بازار کار آن رشته آماده کند.
نباید تنها به تحصیل در دانشگاه اکتفا کرد
و آخرین نبایدی که باید حواسمان باشد دچارش نشویم، این است که مقطع کارشناسی به تنهایی یا مقطع ارشد یا دکتری از ما یک متخصص رشته نمیسازد. نکته بسیار مهم این است که ما باید بهروز بودن را هر گام از سالهایی که داریم میگذرانیم، تجربه کنیم. باید متفاوت از دیگر و طبق سبک زندگی جدید به این داستان نگاه کنیم. ما پنج سال قبل زندگیمان و سبک زندگیمان با الان متفاوت شده است. این سرعت دائماً افزایش پیدا میکند. سال به سال روش تحصیلی ما باید عوض شود و به روز شود. برای اینکه بتوانیم نسبت به همسن و سالهای خودمان موفقتر باشیم.
پس شما باید با توانایی قابل توجهی که در ارتباطات علمی خودتان و زبان و تحقیق دارید، سعی کنید که صرفاً به منابع رشته خودتان متکی نباشید و با ارتباطات جهانی که در رشتهتان دنبال میکنید، همراه با تجربههای عملی که بدست میآوردید، بتوانید شاخص شوید.
نظر شما