به گزارش پایگاه خبری تحلیلی رادار اقتصاد به نقل از جماران، در نهایت عمر حیات سیاسی پوتین یک روز به پایان خواهد رسید اما جنگ اوکراین به سرنوشتسازترین مرحله از حیات سیاسی وی تبدیل شده است. شکست ارتش قدرتمند شوروی از افغانستان که دومین ارتش جهان که قوی ترین نیروی زمینی جهان به حساب میآمد، زمینههای فروپاشی شوروی را فراهم ساخت. اگر روسیه سرانجام در اوکراین به موفقیت چشمگیری دست نیابد، بی شک عمر حیات سیاسی پوتین به پایان میرسد.
عملکرد داخلی و فرآیندهای تصمیمگیری دولت روسیه مبهم و غیرقابل دسترس است. تصور آینده روسیه پس از پوتین با توجه به ساختار سیاسی اقتدارگرای روسیه تحلیل بسیاری از کارشناسان و ناظران بینالمللی را از فردای این کشور پهناور با چالش روبرو ساخته است.
چالشهای جانشینی
هسته اصلی قدرت در روسیه ریاست اجرایی است که بر تمام نهادهای رسمی کنترل دارد و جانشین پوتین وارث یک نظام سیاسی بسیار اقتدارگرا خواهد بود. اگر ولادیمیر پوتین مجبور به کناره گیری از سمت ریاست جمهوری شود. نخبگان قدرت در روسیه انتقال منظم قدرت را به جانشین او مهندسی میکنند. این امر به نوبه خود، پایههای کوتاه مدت ثبات سیاسی را ایجاد میکند و نهادهای دولتی مرکزی را قادر میسازد تا به اداره کشور به عنوان کل یکپارچه ادامه دهند.
رژیم روسیه بر رسانهها تسلط دارد و چالشهای جامعه را تا حد زیادی کنترل کرده است. در دوران پوتین، دو عامل دیگر به تبدیل این نظام ریاستی به یک استبداد شخصی کمک کرده است: شبکههای غیررسمی الیگارشی او که نهادهای رسمی را مستعمره خود کردهاند و تکثیر نهادهای فراقانونی پاسخگو به او که ارگانهای رسمی را به یکدیگر متصل میکنند. اگر ساختار شناسی این دو عامل به خوبی درک شود میتوان تصویری واضحتر از گذشته از ساختار سیاسی موجود در روسیه فعلی به دست آورد.
در صورت کنار رفتن پوتین از قدرت، اولویت فوری برای رهبری آینده، مستحکم کردن کنترل خود بر قدرت است. از آنجا که رئیس جمهور جدید در ابتدا فاقد اقتدار پوتین خواهد بود، رهبری جدید کشش و کنترل قدرتمندی را بر سایر بازیگرانی که قصد تضمین آینده خود را دارند اعمال خواهد کرد.
عوامل اثرگذار بر پیکربندی ساختار سیاسی روسیه
متغیر دیگر محیط خارجی است که رهبری جدید آن را تهدیدآمیز ارزیابی میکند. وضعیت در امتداد مرزهای غربی روسیه، به ویژه در شرق اوکراین و کریمه، عضویت فنلاند در ناتو و احتملا سوئد در آیندهای نه چندان دور شرایط روسیه را به سمت چالش میکشاند. علاوه بر این، اوکراین با حمایت غرب در حال بازسازی و تسلیح مجدد خواهد بود.
با توجه به عوامل داخلی و خارجی، سیستم سیاسی روسیه اقتدارگرا باقی خواهد ماند. یک رهبر پس از پوتین ممکن است به طور غریزی به دنبال تقویت موقعیت خود از طریق تقویت قدرت دولت مرکزی باشد. در سوی دیگر طیف احتمالات، تحکیم رژیم در نهایت ممکن است به آرامش محدودی منجر شود و رژیم جدید ممکن است به شکل مشورتی شروع به کار کند و به صورت گروهی با دولت و پارلمان تعامل بیشتری داشته باشد و حتی ممکن است فضای بیشتری برای رقابت چهرههای نیمه جدی اپوزیسیون در انتخابات پارلمانی 2026 وجود داشته باشد که نقطه عطفی برای رژیم جدید است و فضای بیشتری برای رسانههای غیردولتی و مستقل خلق میکند.
اما آیا رهبری جدید ممکن است پا را فراتر گذاشته و از اصلاحات قانون اساسی حمایت کند و قدرت ریاست جمهوری را به نفع پارلمان کاهش دهد؟ چنین تحولی بعید است.
تکرار تاریخ
از طرف دیگر، تحکیم رهبری پس از پوتین ممکن است آرام نباشد. یک رئیس جمهور جدید ممکن است با مقاومت بخشهایی از رژیم قبلی روبرو و برای اعمال کنترل بر اهرمهای قدرت مبارزه کند. از آنجا که قوانین غیررسمی همچنان باقی میماند از نظر تخصیص نقشها، مسئولیتها و داراییها این احتمال وجود دارد که هر ائتلاف حاکم متزلزل و مستعد درگیری داخلی باشد. یک رهبر جدید ممکن است فاقد جایگاه سیاسی برای مقابله با این تنشها باشد. در بدترین حالت، این امکان وجود دارد که طایفههای رقیب و گروههای قدرت که نمیتوانند و یا نمیخواهند اختلافات خود را کاهش دهند، برای برتری رقابت کنند. چنین احتمالی بازتاب رویدادهای اواخر دهه 1990 است، زمانی که نخبگان روسیه آشکارا بر سر جانشینی یلتسین دچار دودستگی شدند.
در همین حال، یک شکست دردناک در اوکراین میتواند شکافها را در جامعه روسیه تشدید کند. عدم اطمینان سیاسی ممکن است گروههای به حاشیه رانده شده یا افراد خارجی را تشویق کند تا علیه مقامات جدید بسیج شوند. چنین شرایط بالقوه بیثباتکنندهای میتواند رهبری پس از پوتین را متقاعد کند تا از طریق اجبار بیشتر نظم را تحمیل کند و بسته به مقیاس سرکوب مورد نیاز برای دستیابی به این هدف، ممکن است باعث لغزش به سمت یک سیستم سیاسی حتی خشنتر شود.
عدم پذیرش واقعیت روسیه از سوی غرب
روسیه یک قدرت است، حتی اگر نسبتا ضعیف و منزوی باشد. قدرت بزرگ بودن ابعاد درونی و بیرونی دارد. ابعاد داخلی یک دولت مرکزی قدرتمند برای حفظ نظم و دفع مداخله غرب در امور خود و اقتصادی است که حول یک مجتمع بزرگ نظامی-صنعتی بنا شده است.
سیستم جهانی «چند قطبی» است و روسیه یکی از این «قطبها» است. روسیه دارای جایگاه قدرتهای بزرگ بر اساس تاریخ، اندازه، زرادخانه هستهای، عضویت دائم در شورای امنیت سازمان ملل متحد و موقعیت پیشرو در میان کشورهای غیر بالتیک اتحاد جماهیر شوروی سابق است که در درون این نظام چند قطبی، قدرت نسبی از غرب به جهان غیرغرب در حال حرکت است.
شکست در اوکراین این جهان بینی را به شیوههای دردناکی به چالش میکشد. بی شک روسیه به استقرار برخی از قابلیتها و اهرمهای سیاست خارجی ادامه خواهد داد. حضور دیپلماتیک و جمع آوری اطلاعات در خارج از کشور همچنان گسترده خواهد بود. زرادخانه هستهای آن همچنان بزرگترین زرادخانه جهان خواهد بود. علیرغم فروپاشی روابط اقتصادی با غرب، این کشور همچنان صادرکننده اصلی هیدروکربنها، فلزات استراتژیک، فناوری هستهای غیر نظامی، مواد غذایی و تسلیحات است.
روسیه بزرگترین و قدرتمندترین کشور در فضای پس از شوروی باقی مانده است، جایی که تقریبا به طور قطع به دفاع از «منافع ممتاز» خود ادامه خواهد داد. اما موقعیت و وزن ژئوپلیتیکی آن در منطقه کاهش مییابد و فضای جدیدی برای مانور برای همسایگان کوچکتر و فرصتهای تازهای برای خارجیها برای مشارکت بیشتر در منطقه ایجاد میکند. گسترش و جوان سازی ناتو و اتحادیه اروپا موازنه قدرت در اروپا را به ضرر روسیه تغییر خواهد داد. روسیه به سرمایهگذاری سودآور در روابط با بخشهایی از جنوب جهانی ادامه خواهد داد. با این حال، با پیشنهاد اقتصادی کم و جذابیت ضعیف قدرت نرم، نفوذ آن در آنجا همچنان متوقف خواهد شد. رابطه با چین از همیشه نزدیکتر خواهد بود، اما روسیه اکنون بدون شک شریک کوچکتر است و حتی پیش بینی میشود که در آینده این کشور پنهاور محکوم به وابستگی شدید و ذوب شدن در قدرت بزرگ اقتصادی چین و جمعیت بسیار بالای آن باشد.
اقدامات احتمالی جانشینان پوتین
بازسازی قدرت نظامی متعارف یک اولویت برای هر رهبر پس از پوتین خواهد بود، اما پیشبینی اقتصادی نامشخص توانایی انجام این کار را محدود میکند. در همین حال، روسیه حتی بیشتر به زرادخانه هستهای خود بهعنوان یک عامل بازدارنده و نمادی از ادعاهای خود برای رسیدن به موقعیت قدرت بزرگ متکی خواهد بود.
پس از خروج روسیه از اوکراین و لغو برخی تحریمها، گشایش زودهنگام برای نزدیکی محتاطانه ممکن است تحقق یابد. رئیسجمهور جدید شاید نه در خصومت عمیق پوتین با غرب و نه در وسواس او نسبت به اوکراین شریک باشد. مراحل اولیه تحکیم رژیم میتواند شاهد احیای یک رهبری جدید باشد که فرآیندهای سیاستگذاریِ فراگیرتر و رسمیتر را احیا کند، وزارت خارجه و دیگر متخصصان را توانمند میسازد و اجازه میدهد جریانهای متوازنتری از اطلاعات به دست تصمیمگیران برسد و احتمالا رهبران تجاری که به دنبال کاهش بیشتر تحریمها هستند، ممکن است رژیم را برای عادیسازی نسبی روابط با غرب آماده و یا تحت فشار قرار دهند.
با گذشت زمان، یک ارزیابی مجدد عملگرایانه از منافع ملی روسیه میتواند رهبری جدید را وادار کند تا احتمالات دیگری را به نمایش بگذارد که ممکن است شامل تلاش برای از سرگیری مذاکرات ثبات راهبردی با ایالات متحده باشد. چراکه یک مسابقه تسلیحاتی با دشمنی بسیار ثروتمندتر و از نظر فناوری پیشرفتهتر از نظر اقتصادی برای روسیه ویرانگر و خطرناک خواهد بود.
روابط بین روسیه و قدرتهای غربی همچنان متخاصم خواهد بود و غرب همچنان یک خطر واقعی تلقی میشود که بدون شلیک حتی یک گلوله به سمت روسیه، روز به روز مرزهای خود را به سمت شرق گسترش میدهد و محیط پیرامونی روسیه را بیش از بیش در خود ذوب میکند. تضاد منافع و تشدید سوء ظن متقابل مانع همکاری با غرب در مناطق دورتر میشود و رهبری جدید در مسکو از جاه طلبی روسیه برای تبدیل شدن به یک قدرت بزرگ و به رسمیت شناخته شدن چشم پوشی نمیکند و ریشه نهایی این تضاد، نظام سیاسی اقتدارگرای روسیه خواهد بود که همچنان محکومیت دولتهای غربی را به دنبال دارد و در تضاد با مفهوم دموکراسی کشورهای غربی است.
خشم عمومی نسبت به روسیه که ناشی از جنگ در اوکراین است، میتواند پاسخ مثبت رهبران غربی به برخی پیشنهادات روسیه را از نظر سیاسی دشوار یا غیرممکن کند. به نوبه خود، روسیه ممکن است با ناراحتی تازه واکنش نشان دهد و گفتوگوها و همکاریهای محدودی را که دوباره برقرار شده بود، کاهش دهد.
علیرغم محدودیتها، نوعی کاهش استبدادی ممکن است پاسخی منطقی به چالشهای پیش روی روسیه پس از پوتین به نظر برسد. با این حال، در این سناریو میتوان نتیجهای تاریکتر را متصور شد. شکست و تحقیر در اوکراین، احتمالاً همراه با تحکیم ناقص یا مورد مناقشه رژیم و مشکلات اقتصادی، میتواند منجر به ایجاد یک رهبری جنگزده روسیه شود که منش ستیزهجویانهای ضدغربی داشته باشد.
هر مسیری را که رهبری پس از پوتین اتخاذ کند، با یک معضل اجتناب ناپذیر مواجه خواهد شد. جاه طلبی برای تبدیل شدن به یک قدرت بزرگ خودمختار همتراز با ایالات متحده و چین که روسیه فاقد قابلیتهای لازم برای رسیدن به این هدف خواهد بود. واگرایی بین هدف و وسیله به ویژه در دو حوزه آشکار است. اول اینکه اقتصاد ضعیف روسیه ثروت لازم برای پرداختن به تمام ابزارهای قدرت سختی را که رهبری سیاسی میخواهد، ایجاد نمیکند و دوم، روسیه بیشتر از آمریکا و چین عقب خواهد ماند و ادعای آن برای برابری قدرتهای بزرگ با آنها، دیرزمانی است که به اندازه آرزو باقی مانده است، آرزویی که نمیتواند بازتابی از واقعیت باشد.
دولتهای غربی در تلاش برای درک عملکرد درونی و فرآیندهای تصمیمگیری یک سیستم دولتی که ممکن است حتی غیرشفافتر و غیرقابل دسترستر از امروز باشد، با موانع بزرگی روبرو خواهند شد و بعید است که رهبری آینده روسیه، که در آن سرویسهای امنیتی برجسته ریشه و نفوذ دارند، نسبت به دولتهای غربی تمایل خوبی داشته باشند.
نظر شما