به گزارش پایگاه خبری تحلیلی رادار اقتصاد، فیلمهای تاریخی نماد و یکی از اصلیترین ژانرهای هالیوود هستند، فیلمهایی که عمدتاً با بودجههای سنگین ساخته شده و البته بیشترین فروش را نیز دارندد. برخی فیلمهای تاریخی به آن دوره تاریخی که روایت میکنند و همچنین شخصیتهای تاریخی خود وفادار میمانند و واقعیت را بیان میکنند در حالی که برخی فیلمهای دیگر مانند Lincoln یا Agora داستانهایی بسیار جذاب را با تغییراتی اندک در تاریخ روایت میکنند. در این میان، اما هستند فیلمهایی که هیچ ابایی از تغییر تاریخ ها، اعداد، شخصیتها و در برخی مواقع، کل تاریخ، ندارند. چه اشتباه گرفتن یا ترکیب داستان یک شخصیت با شخصیت دیگر باشد و چه در هم آمیختن تمدنهای مختلف، هالیوود دوست دارد که با اتفاقات واقعی تاریخی با مکر و حیله رفتار کند.
اکثر اوقات فیلمسازان تحت عنوان «مجوز هنری» این تغییرات را ایجاد کرده یا میگویند که میخواهند یک داستان را روایت کنند نه واقعیتها را. این اتفاق اغلب بدین خاطر میافتد که کارگردان میخواهد داستان یک فیلم را به مسیر خاصی ببرد، اتفاقی که در واقع افتاده را نادیده بگیرد یا به این خاطر که فکر نمیکند در صورت بیان محض واقعیت، نتیجه کار فیلمی موفق باشد. مشکل این است که اغلب اوقات، مشخص میشود که واقعیت ماجرا بسیار جذابتر از چیزی است که روی پرده سینما میبینند. این اتفاق معمولاً به ترکیب لحظات واقعی با لحظات کاملاً ساختگی منجر میشود که باعث میشود تماشاگران فکر کنند هر چیزی که در فیلم دیده اند واقعیت است. در ادامه این مطلب قصد داریم شما را با ۹ فیلم تاریخی بزرگ سینما آشنا کنیم که تاریخ و واقعیت را به شکلی باورنکردنی تحریف کرده اند.
۹- Apocalypto
استفاده از زبان باستانی واقعی مایانی ممکن است به فیلم Apocalypto حس واقعی بودن بدهد، اما این بخش از فیلم، ریشههای تاریخی ماجرا را پنهان نگه میدارد. با روایت داستان سقوط تمدن مایانها به شکلی مستند گونه، گریمها و سلاحهای فیلم Apocalypto با تحقیقات فراوان روی مجسمهها و سفالهای بازمانده از این دوران تاریخی طراحی شده بودند، برای مثال در مورد همسر شخصیت جگوار پا (Paw) به نام Seven که تتوی شماره هفت به زبان مایانی را روی بازی خود داشت. اما اینجا با فیلمی از مل گیبسون مواجه هستیم که اجازه نمیدهد واقعیتها یا تاریخ بر سر راه روایت داستانش قرار گیرند.
Apocalypto علیرغم تمام جذابیت هایش به خاطر نشان دادن یک تصویر بدوی و وحشی از مردمان مایا که در وسط یک جنگل انبوه بدون تمدن زندگی میکنند مورد انتقاد قرار گرفت. در واقع، مایاها بسیار پیشرفته بودند و ماهیت کشاورزی و سیکل رویش دانهها را درک میکردند. آنها عمدتاً در خانههای سنگی زندگی میکردند در حالی که در Apocalypto چنین نمایش داده میشود که چنین خانههایی به ندرت وجود داشته و تنها در داستانها به سازههای سنگی اشاره شده است. یکی از بحث برانگیزترین بخشهای فیلم Apocalypto، اما تصویری است که از قربانی کردن انسانها ارائه میشود. اگر چه همه پذیرفته اند که در تمدن مایاها نوعی از قربانی کردن انسانها وجود داشته، اما این اتفاق هیچگاه به بزرگی و وفور آنچه در این فیلم به نمایش درآمده نبوده و شامل بیرون کشیدن قلب قربانیان نیز نبوده است.
مایاها اغلب قربانی کردن را با گردن زدن قربانی یا در مواردی نیز با ریختن خون افراد انجام میدادند که حتی باعث مرگ نیز نمیشد. به نظر میرسد مل گیبسون مایاها را با آزتکها اشتباه گرفته و این تنها باری نیست که مرتکب چنین اشتباهی میشود. در پایان فیلم شاهد ورود فاتحان اسپانیایی هستیم که به ساحل میآیند. در حالی که این اتفاق در فیلم گیبسون سال ۹۰۰ میلادی رخ میدهد، این اتفاق در واقع ۶۰۰ سال پیش از آن و برای آزتکها رخ داده بود.
۸- Mulan
انیمیشن Mulan بر اساس داستان هوا مولان ساخته شده است، شخصیتی تاریخی در یک شعر چینی متعلق به قرن ششم. مولان در واقع بسیار سرسختتر و شجاعتر از آن چیزی بوده که در انیمیشن دیزنی به تصویر کشیده میشود و مدتها قبل از تصمیمش برای پیوستن به ارتش چین، آموزش مبارزه کردن دیده بود. در واقع او به هیچگونه مونتاژ آموزش موسیقایی برای یاد گرفتن مبارزه نیاز نداشته است. اگر چه دیزنی رفتارها و خصائص پسرانه مولان را به درستی پیاده کرده، اما واقعیت این است که او در نیمههای شب خانه و کاشانه اش را ترک نمیکند. او به پدر و مادرش میگوید که میخواهد آنها را ترک کند و با توجه به اینکه پدرش برای شرکت در جنگ بیش از حد پیر شده بود، همه خانواده بر این باور بودند که پیوستن مولان به ارتش چین بهترین گزینه است.
همچنین جنسیت مولان به شکلی باشکوه افشا شده و او در ادامه برای اثبات توانمندی خود جان امپراطور را نیز نجات میدهد. در واقع، بعد از ۱۲ سال جنگ، مولان درخواست میکند که به او اجازه داده شود نزد خانواده اش برگردد و تنها آن زمان است که هویت واقعی خود به عنوان یک زن را فاش میکند. در پایان حضورش در ارتش چین، داستان مولان دچار دوگانگی میشود که در یک روایت او ازدواج کرده و زندگی شادی را تجربه میکند و در دیگری، او به خانه بازگشته، میبیند پدرش فوت کرده، مادرش دوباره ازدواج کرده و مولان نیز مجبور میشود به عنوان معشوقه به خانه هشانا خان برود. مولان که نمیخواهد برده جنسی باشد، خودکشی میکند که ظاهراً پایان مورد علاقه دیزنی نبوده است.
۷-Gladiator
با مجوز هنری مشکلی نداریم، اما Gladiator به طور کامل تاریخ را بازنویسی میکند. در اینجا، راسل کرو نقش یک ژنرال رومی را بازی میکند که مورد خیانت امپراطور جدید، کومودوس، قرار گرفته و مجبور میشود در میدان مبارزه در مقام یک گلادیاتور برای سرگرم کردن مردم روم تا سرحد مرگ مبارزه کند. در نهایت کرو راه خود را به سالن نمایش بزرگ پایتخت باز کرده و در نبرد با کومودوس او را شکست داده و میکشد. باید بگوییم که داستان فیلم کاملاً ساختگی است، اما بسیاری از شخصیتهایی که در آن میبینیم شخصیتهای تاریخی واقعی هستند. امپراطور مارکوس اورلیوس، پدر کومودوس، توسط پدرش کشته نشده است و در واقع در کنار هم سالها بر روح حکمرانی کرده اند.
در واقع مارکوس اورلیوس در اثر بیماری (به احتمال فراوان آبله مرغان) درگذشته و پس از آن است که تاج و تخت به کومودوس میرسد و آنگاه است که او میخواهد دیگر به روزهای جمهوری روم و دوران قدرت سناتورها بازنگردد. اسناد کمی در مورد دوران حکمرانی کومودوس وجود دارد، اما همانطور که در فیلم نیز میبینیم، کومودوس علاقه زیادی به امور اداره کشور ندارد و خود نیز از مبارزه با گلادیاتورها لذت برده و اغلب با رقبایی بدون اسلحه و ضعیف میجنگد. مرگ او نیز در واقع نه به دست گلادیاتور محبوب داستان بلکه به دست معشوقه اش اتفاق میافتد. بعد از آنکه معشوقه کومودوس در مییابد که نام او نیز در فهرست کسانی است که به زودی اعدام میشوند، همراه با دیگر کسانی که اسمشان در این فهرست قرار دارد تصمیم به قتل کومودوس میگیرند.
بعد از تلاشی ناموفق برای مسموم کردن امپراطور، به یکی از نزدیکان امپراطور که در میدان مبارزه همراه اوست پول داده میشود تا در حمام وی را خفه کند. اما همه چیز برای کومودوس بعد از مرگش بد پیش نرفت، زیرا در سال ۱۹۵ میلادی، امپراطور وقت به سنا دستور داد که به کومودوس مقام خدایی دهند تا نظر بازماندگان وی را به خود جلب کند.
۶- Pocahontas
Pocahontas داستان دختری به همین نام را روایت میکند که یک دختر بومی آمریکایی است و با امپراطوری بریتانیا آشنامی شود، به طور خاص با یک جهانگرد به نام جان اسمیت. هر دو شخصیتهای تاریخی واقعی بوده اند و فیلم نیز برخی از روایتهای اسمیت از آشنایی خود را پوکاهونتاس روایت میکند. بعد از رسیدن به ویرجینیا، اسمیت تیم تحقیقاتی بریتانیا را هدایت کرده، اما توسط قبیله پوهاتانها دستگیر شده و به نزد رییس قبیله در ورووکوموکو برده میشوند. از اینجاست که همه چیز به هم میریزد. در فیلم میبینیم که پوکاهونتاس مانع از اعدام شدن جان اسمیت میشود که البته واقعیت دارد.
دستکم این واقعیت دارد که چنین روایتی همان چیزی است که اسمیت در یادداشت هایش نوشته است، اما بسیاری آن را داستان سازی از جانب اسمیت میدانند، زیرا دیدار واقعی او و پوکاهونتاس ۱۰ سال بعد اتفاق میافتد. یکی از بزرگترین تحریفهای تاریخ در این فیلم، تصویری است که از خود شخصیت پوکوهونتاس ارائه میشود. اسمیت در سال ۱۶۰۶ به ساحل ویرجینیا رسید زمانی که پوکاهونتاس تنها ۱۰ سال داشت. او در هیچ جایگاهی قرار نداشت که بتواند با مردی سه برابر سن خود رابطهای داشته باشد. پایان فیلم نیز به همان رویه معمول دیزنی برای پایان بندیهای خوش است. پوکاهونتال واقعی ازدواج کرده، نام خود را به ربکا تغییر داده و پیش از مرگ در سن ۲۲ سالگی به دین مسیحیت ایمان میآورد.
۵- Argo
فیلم Argo روایت هیجان انگیزی از گروهی از کارکنان سفارت ایالات متحده در تهران در سالهای ابتدایی انقلاب اسلامی است که با کمک سازمان سیا و در قالب یک تیم ساخت فیلم، موفق میشوند از ایران فرار کنند. آرگو واقعی، اما هیچگاه به این هیجان انگیزی نبوده و بیشتر کار کاناداییها بود تا آمریکایی ها. در مصاحبه با سی ان ان، جیمی کارتر رییس جمهور وقت ایالات متحده، در تضاد با تصویری تمجیدگرانه که از سازمان سیا در این فیلم به نمایش در میآید، گفته است: «۹۰ درصد از کارهای مربوط به ایدهها و نقشه مربوط به کاناداییها بود».
در واقع مشارکت کانادا در فراری دادن دیپلماتهای آمریکایی از تهران چنان زیاد بود که از این عملیات به نام «حیله کانادایی» (Canadian Caper) یاد میشود. همچنین فیلم Argo مشارکت و فعالیتهای دیگر سفارتخانههای خارجی در این ماجرا را تغییر داده یا به طور کامل نادیده میگیرد، به ویژه سفارت بریتانیا و نیوزیلند. سفارت بریتانیا همانطور که در فیلم نیز میبینیم، از فراریهای سفارت آمریکا استقبال میکند، اما به طور موقت آنها را اسکان میدهد هر چند این موضوع برای آنها بسیار مخاطره انگیز و خطرناک میتوانست باشد. آنها در نهایت این افراد را از ترس حمله به سفارت خود به سفارت کانادا میفرستند. سفارت نیوزیلند نیز میپذیرد که در صورت نیاز به فرار آنها از سفارت کانادا، به این افراد پناه بدهد. در فیلم Argo بخش زیادی از نقشه به درستی روایت میشود.
شخصیت بن افلک با نام تونی مندز نقطه اصلی تمرکز سازمان سیا برای بیرون کشیدن دیپلمات هایش بود و از یک نقشه دقیق از پیش برنامه ریزی شده در قالب یک گروه فیلمسازی برای این کار استفاده میکند. برای این کار، یک دفتر فیلمسازی در هالیوود تاسیس شده و تبلیغاتی برای فیلمی به نام Argo در روزنامهها منتشر میشود (روزنامههایی که یکی از آنها نیز در دست یکی از دیپلماتها برای مخفی کردن هویت خود به کار گرفته میشود). همچنین برخلاف سکانس پایانی پرتنش و دراماتیکی که در فیلم میبینیم، در واقعیت این افراد بدون دردسر خاصی از فرودگاه مهرآباد به پرواز درآمده و به سوییس منتقل میشوند.
۴- ۱۴۹۲: Conquest Of Paradise
باز هم ریدلی اسکات و این بار داستان او در مورد مردی است که از نظر امروزی میتوانست یک جنایتکار باشد. فیلم ۱۴۹۲: Conquest Of Paradise داستان سفرهای کریستف کلمب برای کشف آسیا را روایت میکند، اما فیلم ریدلی اسکات تصمیم میگیرد که داستان واقعی یکی از ترسناکترین شخصیتهای تاریخ را دنبال نکند. به جای آن، فیلم بر اساس روایتهای نادرست تاریخ مصرف گذشته و مطلقاً بی پایه و اساسی ساخته شده که سفرهای کریستف کلمب را به شکلی دراماتیک به تصویر میکشند. یک چیز را باید همین اول ماجرا بگوییم و آن اینکه کریستف کلمب هیچگاه ثابت نکرد که زمین گرد است.
این موضوع حدود ۱۵۰۰ سال قبل از تولد کلمب توسط اراتوستن اهل سیرین کشف شده بود. ارتوستن همچنین به شکلی دقیق و درست تخمین زده بود که شعاع زمین ۴۰،۰۰۰ مایل است. تلاش ریدلی اسکات برای به تصویر کشیدن کریستف کلمب در قالب مردی جلوتر از زمانه خود کاملاً خلاف واقعیت است و برخی محاسبات او (مانند اینکه آسیا حدود سه هزار مایل از اسپانیا فاصله دارد) نیز محاسبات ریاضی کاملاً غیرمنطقی و بی پایه و اساسی هستند. اما بدترین بخش فیلم اسکات زمانی است که داستان به آمریکا میرسد. برخلاف اتفاقات فیلم، کریستف کلمب واقعی هیچ احترام و ترحمی نسبت به بومیان آمریکا نشان نداد. او در واقع بر این باور بود که میتواند از معصومیت و پاکی بومیان برای به انقیاد کشیدن آنها استفاده کند و پس از آنکه فهمید در این سرزمین طلایی وجود ندارد، دقیقاً همین کار را انجام داد.
فیلم Conquest of Paradise همچنین دیدگاهی کاملاً متضاد با واقعیت را در مورد کریستف کلمب در پیش میگیرد زمانی که پای بیرحمی او در مقابل بومیان به میان میآید و این موضوع را به دیگر شخصیتهای فیلم نسبت میدهد، مانند قطع کردن دست برای دزدی که در واقع تنبیهی بود که توسط خود کریستف کلمب معرفی و اجرایی شده بود.
۳- Kingdom Of Heaven
از همان ابتدا، فیلم Kingdom Of Heaven ریشههای تاریخی خود در حدود دوران جنگهای صلیبی دوم نادیده میگیرد. اورلاندو بلوم نقش شخصیت بالیان اهل ایبلین را بازی میکند، آهنگری اهل فرانسه که همراه با پدر عجیب و غریبش به سرزمین مقدس سفر میکند و در نهایت در دیوارهای اورشلیم با صلاح الدین، رهبر نیروهای مسلمان میجنگد. اما در واقعیت چنین اتفاقی رخ نداده است. بالیان اهل ایبلین از پدری شوالیه در سرزمین یافا (شهر بندری قدیمی در فلسطین اشغالی امروزی) و نه در فرانسه به دنیا آمده بود. هراکلیوس اهل اورشلیم نیز که در فیلم بعد از محاصره شدن اورشلیم توسط مسلمانان، پیشنهاد مسلمان شدن را برای زنده ماندن ارائه میدهد، در واقع مخالف اصلی تسلیم کردن شهر بود.
او شخصاً جزیه تعیین شده برای ۱۹،۰۰۰ نفر از فقیرترین شهروندان اورشلیم پرداخت تا از گرویدن آنها به اسلامت جلوگیری کند. یکی از شخصیتهایی که کمتر مورد دخل و تصرف قرار گرفته بود، رینالد دو شاتیون بود که بر اساس تمام روایتها شخصیت خوشایندی نبوده است. او که به شکنجه کشیش ها، حمله به سواحل سرزمینهای در تصرف مسلمانان و احتمالاً غارت کردن علاقه داشت، یکی از شخصیتهای فیلم است که تفاوت چندانی با واقعیت تاریخی خود ندارد هر چند او هیچگاه خواهر صلاح الدین را گردن نزد.
۲- The Last Samurai
فیلم The Last Samurai داستان شورش ساتسوما را روایت میکند، شورش یک سامورایی علیه تبدیل شدن ژاپن از یک جامعه فئودالی به یک کشور صنعتی. این فیلم عمدتاً تصویری دراماتیزه شده از اتفاقات واقعی رخ داده در این شورش را ارائه میدهد. اگر چه فیلم با نیتی نیک میخواهد نشان دهد که با سقوط ساموراییها چه ارزشهای خوبی در ژاپن از دست رفت و تام کروز نیز نقش یک شخصیت دوست داشتنی متمایل به ساموراییها را بازی میکند، اما این فیلم تصویری رمانتیک از این شورش را ارائه میدهد که تنها میتواند از دیدگاه یک خارجی چنین به نظر برسد. این موضوع تا حدودی قابل چشم پوشی است، زیرا فیلم کاملاً از نقطه نظر این سرباز آمریکایی دستگیر شده توسط ساموراییها روایت میشود. شورش ساموراییهای یاغی به خاطر از دست دادن جایگاه و تاثیرگذاری شان بر تصمیمات امپراطوری ژاپن انجام شد، پس از آنکه ایالات متحده به زور این کشور را با صنعتی سازی آشنا کرد و این کار را با فروختن توپهای سنگین به این کشور آغاز نمود.
این اتفاق باعث شکسته شدن دیکتاتوری نظامی شوگانهایی شده بود که باعث یک دوره انزوای کامل در سراسر ژاپن شده بودند. در شرایطی که ژاپن بیش از پیش به غرب نزدیک میشد، این کشور به شکلی قابل توجه به سمت تشکیل یک قشر متوسط صنعتی جدید پیش میرفت که باعث از بین رفتن درآمدهای ساموراییها و از دست رفتن اعتبار تاریخی شان میشد. همانطور که در فیلم دیده میشود، ارتش جدید ژاپن به طور کامل شورش ساموراییها را علیرغم مقاومت شدیدشان در هم میشکند و یورش پایانی باقیمانده ارتش ساموراییها به سمت توپهای ارتش نیز بنیان تاریخی دارد. اما در این مرحله از نبرد، رهبر ساموراییها برای جلوگیری از دستگیر شدن، خودکشی کرده بود.
۱- ۳۰۰
فیلم ۳۰۰ به خاطر تصویر بسیار تحریف شدهای که از نبرد ترموپیل ارائه میدهد در هالیوود شناخته شده است، اما تحریفهای بسیار دیگری نیز در این فیلم اتفاق میافتد. اول از همه اینکه این فیلم بر اساس یک رمان گرافیکی از فرانک میلر ساخته شده و نه یک روایت تاریخی واقعی. دوم اینکه کلیت فیلم از زبان دیلیوس روایت میشود که یک راوی غیرمعتبر بوده و بدون شک دخل و تصرفهایی در اعداد و ارقام و واقعیتهای تاریخی مربوط به این ماجرا داشته است. البته فیلم برخی از اتفاقات واقعی را نیز به درستی روایت میکند. در این ماجرا ایرانیها یا همان پارسیها تحت فرماندهی خشایارشاه با لشکر عظیمی متشکل از حدود ۳۰۰،۰۰۰ هزار سرباز به یونان حمله میکنند و در منطقه ترموپیل با شاه لئونیداس و سیصد اسپارتانش و همچنین دیگر متحدان او روبرو میشوند.
در این حین، باقیمانده ارتش اسپارتانها برای جشن کارنیا در پایتخت باقی میمانند، فستیوالی که در جریان آن یونانیها از جنگیدن خودداری میکنند. این اسپارتانها و متحدانشان تنها زمانی شکست میخورند که افیلیاتیس به آنها خیانت میکند، اگر چه دیلیوس در روایت خود از این ماجرا میگوید که افیلیاتیس یک ظاهر گوژپشت و ناخوشایند داشته است. وقتی پای خود نبرد ترموپیل به میان میآید، اما فیلم ۳۰۰ برخی واقعیتها را نادیده میگیرد، مثلاً اینکه اسپارتانها در این نبرد تنها نبودند. اتحادی قابل توجه از دیگر ایالتهای یونان از جمله کورنیتیان ها، آتنی ها، فوسیانها و تسپیان ها، ارتش لئونیداس را در این نبرد همراهی میکردند. تقریباً تمامی ایالتهای یونان از تسلیم شدن در برابر خشایارشاه خودداری کردند، اما این تنها اسپارتانها بودند که فرستاده خشایارشاه را به داخل چاه انداختند.
پایان فیلم نیز که نشان میدهد اسپارتانها ارتش یونان را در نبرد پلاته رهبری میکنند نیز تقریباً واقعی است و دیلیوس نیز بعد از اینکه شرافتش را بدنبال بازگشت از ترموپیل از دست میدهد، رهبری نبرد پلاته را بر عهده گرفته و با شجاعت کشته میشود. همچنین در فیلم ۳۰۰ تصویری غیرانسانی و حیوانی از سربازان ایرانی و حتی خشایارشاه و جادو و چیزهای دیگر نشان داده میشود که کاملاٌ ساختگی و بر اساس تصاویری است که میلر در کتاب خود نشان داده است.
نظر شما